به گزارش شهرآرانیوز؛
محمدتقی با سر تراشیده، پیراهن سفید، با کت زغالسنگی گشادی که دستکم دو سایز بزرگتر از قواره لاغر اوست، پاشنه گالشهایش را ورمیکشد و مهیای رفتن به دبیرستان میشود. مادرش با یک سینی مسی قلمکار، ایستاده کنار حوض و دارد یک کاسه چینی گلدار تمیز را از آب پر میکند. انگار بخواهد پسرش را راهی سفر دور و درازی کند، دانههای اسپند را توی مشتش میگیرد و چند باری دور سر محمدتقی میچرخاند و همینطور زیرلب چیزهایی میگوید: «لاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم...» بعد میریزد روی زغال داغ و تند و تند صلوات میفرستد.
محمدتقی را جور دیگری دوست دارد. از همان کودکی تا حالا که نوجوان سیزده چهارده سالهای شده، همینقدر آرام و بیآزار بوده است. مینشست پای سجاده نماز مادر و با چشمهای گرد کنجکاو، دقایق طولانی به حرکت تسبیح بین انگشتهای مادر نگاه میکرد. شش سال هم نداشت که شروع کرد به خواندن قرآن. منزل پدری محمدتقی، اولین کلاس درس زندگیاش بود. فاطمیهای نائین، خاندان خوشنامی توی اصفهان بودند.
اصلونسب محمدتقی و خانوادهاش میرسید به قاضی نورالهدی و فارغ از اینکه دست آخر محمدتقی رو به کدام سرنوشت حرکت کند، ملزم بود فارسی و عربی و تعلیمات مذهبیاش را تمام کند بعد، از در این خانه برود سمت آیندهاش. حالا که ریشههای اصالت خانوادگی در وجود محمدتقی قرص و محکم شده بود، میتوانست از در چوبی خانه برود سمت مدرسه.
جایی که تا چند سال بعد معلوم میشد سر از حجرههای بازارچههای اصفهان درمیآورد یا تحصیلات عالیه و علوم فنی. محمدتقی دو سه باری از زیر قرآن عبور کرد. مادرش بوسهای به پیشانیاش گذاشت و چند قدم دورتر که شد، کاسه آب را ریخت پشت سرش. او همه چیز را سپرده بود دست خدا و یقین داشت سرنوشت روشنی در انتظار اوست.
چمدان محمدتقی میان باقی محصلان اعزامی به فرانسه، از همه سنگینتر است. هرچه میگویند آنجا تمام امکانات فراهم است و میشود بار خود را سبک کنید، همینطور سفت دو دستش را دور چمدان حلقه کرده و اجازه نمیدهد کسی آن را از او جدا کند. محمدتقی توی چمدان سفرش چیزهای زیادی ندارد، اما دم آخری مادرش چیزی با او همراه کرد که با اولین نگاه، عاشقش شد. نه خوردنیهای هوسانگیز زادگاهش بود، نه مشت مشت تنقلات یا حتی کیسههای پول. مادرش از همان روزی که حرف رفتن محمدتقی آمد وسط، نه ابرو درهم کشید نه رو ترش کرد.
فقط آرام و بیصدا رفت پیش یکی از بانوان قالیباف نایینی و در گوشش چیزی گفت. چند ماه بعد نتیجه شد قالیچه کوچکی در قوارههای یک سجاده با نقوش اصیل اصفهانی که از تاروپودش، عطر هل و طراوت شکوفههای بادام میزد بیرون. محمدتقی عین آن شش سالی را که در پاریس مشغول تحصیل شد، یک وعده نمازش قضا نشد.
موعد هر اقامهای که میرسید، بیاختیار کشیده میشد سمت قالیچه و همین که صورت به تاروپودش میگذاشت، انگار مثل بچگیها توی چادر نماز مادرش خستگی در میکرد. روزی که به ایران برگشت، توی چمدانش چیز بیشتری نداشت جز همان قالیچه و البته مدرک درجه پروفسوری ریاضیات از دانشسرای عالی پاریس. او تنها ایرانی فارغالتحصیل از این مرکز آموزشی بود که با رتبه ممتاز به خانه برمیگشت.
گذر محمدتقی دیگر به اصفهان نیفتاد. میرفت و میآمد، اما زاروزندگیاش تهران بود. شده بود مدرس دروس ریاضی و مکانیک در دبیرستان نظام و بعدتر هم دانشسرای عالی تهران. همین حینوبین بود که سال۱۳۱۳ بالاخره بههمراه جمعی از همکارانش دانشکده فنی را در دانشگاه تهران افتتاح کردند. آن روز جای مادرش خالی بود تا با همان سینی مسی قلمکار اصفهانی بیاید سر در ورودی دانشکده و قل اعوذ بخواند.
حالا دیگر محمدتقیاش شده بود استاد دانشگاه و همان نوجوانی که تا دیروز با آن پیراهنهای گشاد سفید به مدرسه میرفت، داشت کتابهای درسی مدارس و دانشگاهها را تألیف میکرد. چیزی نزدیک به ۲۶ جلد کتاب در موضوعات جبر و هندسه و اینطور چیزها، اما بالاخره فصل بازنشستگی محمدتقی هم فرا رسید و دیگر در تهران کاری نداشت.
هر کس دیگری که بود یا میماند تهران و از روزگار خوش بازنشستگی لذت میبرد، یا برمیگشت زادگاهش تا در جمع بستگان، باقی عمرش را سپری کند، اما مقصد دکتر فاطمی جای دیگری بود. او حالا با چمدانی دیگر، پایتخت را به مقصد مشهد ترک میکرد. همان سمتی که هربار دلتنگی راه نفسش را تنگ میکرد، برمیگشت سمت مشرق ایران، دستی به سینه میگذاشت و با چانهای که میلرزید رو به خورشید سلام میداد.
او حالا انگار دیگر هیچ کار دیگری در این دنیا نداشت جز همسایگی با سلطان خراسان. با این حال اقامتش در مشهد، خون تازهای در رگهای دانشگاه فردوسی بود. مشهدیها که با آغوش باز به استقبال از او رفته بودند، حالا کرسی مدیریت گروه ریاضی دانشگاه فردوسی را تقدیم استاد کرده بودند و بار دیگر از او میخواستند تا به کلاسهای درس برگردد.
سرانجام بعد از ۴۵ سال خدمات دلسوزانه پروفسور فاطمی در تهران و مشهد در بیستودومین کنفرانس ریاضی کشور (۱۳۶۹) از او با عنوان «پدر علوم ریاضی نوین ایران» تجلیل شد، اما آنچه بیش از هرچیز او را بر سر شوق میآورد، فیض خدمت در حرم مطهر رضوی بود. آنچنان که هرجا مینشست میگفت: خدمت به امام رضا (ع) از افتخارات من است. سرانجام ۱۷ آذر سال۱۳۷۴ بود که پروفسور سیدمحمدتقی فاطمی از دنیا رفت و با عنوان یکی از خادمان افتخاری آستان مطهر رضوی در جوار مرقد مطهر امام رئوف به خاک سپرده شد.
نمایی از سنگ مزار خادم الرضا(ع) پروفسور سیدمحمدتقی فاطمی
در جوار بارگاه مطهر رضوی